روز هفتاد و چهارم (17 دی)
امشب آخر شب من رفتم آشغالها را گذاشتم بیرون و بهار هم که حسابی شیطونی کرده بود با مامانش رفتن توی اتاق تا بخوابه.... بعد که برگشتم رفتم تو اتاق که مامان الهه اشاره کرد بهم هیس....دیدم دخترم آروم روش رو کرده به سمت دیوار و داره میخوابه.... مامان بهار خانوم بهم میگفت که یه کم دعواش کردم که چرا نمیخوابی و اون هم سریع قهر کرد و روش رو کرده اونور و داره میخوابه ......قربون دختر حرف گوش کنم برم که اینقدر کارهاش بامزه ست.... ...
نویسنده :
حامد و الهه
16:27